وب وحشت و ترس+18وحشتناک ترین سایت ایرانی..............

متن مرتبط با «16» در سایت وب وحشت و ترس+18وحشتناک ترین سایت ایرانی.............. نوشته شده است

جن ها با من صحبت کرده اند+16

  •  جن ها با من صحبت کرده اند +۱۶ ۱۰ آبان ۱۳۹۱ ،ساعت ۲نیمه شب بود که ترسناک ترین اتفاق برای من افتاد من اصولا شب ها کنار پنجره میخوابم تا هوای خنک بخورم اونشب خالم ‌ودختر خالم هم بودند اما آنها متوجه نشدند واین هنوز برایم جای تعجب دارد خوابیده بودم که یه دفعه یکی پام رو به سمت خودش کشید منم مثل مجنون ها شروع کردم یه بند جیغ زدن مامانم پاشد برق رو روشن کرد منم شروع کردم فحش دادن سبحان ( عموم) عوضی فقط منو اذییت میکنی عموم اومد و گفت کار من نبوده وکلی قسم وآیه خورد منم که حرفشو باور نکردم وبلاخره باز برق ها خاموش شد و اتفاقی افتاد که حس میکنم الان هم جرات سخن دربارش رو ندارم از پایین پله ها یکی شروع کردم اسمم رو صدا زدن مامانم پاشد و گفت ساعت ۲ونیم نصفه شبه کی باهات کار داره گفتم حتما همسایه هان و باز به صدای سگ اعتراض دارن برق رو روشن کردم رفتم پایین ولی کسی نبود وگفتم مردم آزارا ول کن نیستن داشتم از پله بالا میومدم که یکی باز اسمم رو گفت برگشتم کسی نبود مامانم سریع از پله اومد پایین وگفت هیسسس نزار خالت شون بفهمن که این دفعه صدا از بالا پشت بوم اومد وصدام کرد مامانم شروع به بسم الله کردن و بابام رو صداکرد بابام که اومد دیگه صدایی نیومد هر چی گفتیم قضیه چی بوده خندید وگفت توهم زدید بیاید بالا من از ترس به خودم لرزیدم وگفتم خدایا آخه چرا من؟؟؟ باز یکی صدام کرد صداش خیلی آروم بود زیر پنجره بود رفتم جیغ زدم چیییییییه و صدا شروع کرد به خندیدن و قطع شد صبح که پاشدم خواهر زادم نشست پیشم وگفت اون دختره که صدات میکرد رو دیدی؟‌ من متحیر موندم که این بچه چه شکلی این صدا رو شنید در حالی که پدرم نشنیده بود جالبه بدونید همون شب برای خاله مادرم که نزدیک ما زندگی میکنن هم این اتفاق افتاده . , جن ها با من صحبت کرده اند ...ادامه مطلب

  • عکسهای بخشش یک اعدامی از مرگ حتمی +16

  • عکسهای بخشش یک اعدامی از مرگ حتمی +16   در حالی که حکم اعدام عامل شهادت بابک شکفته سرباز نیروی انتظامی در حال اجرا بود،بعد از گذشت چند ثانیه از اجرای این حکم و در حالی که فرد محکوم به اعدام در بالای دار مجازات در حال جان دادن بود با فریاد رضایت از سوی خانواده مقتول از مرگ حتمی نجات پیدا کرد. عکس/ به ادامه مطلب بروووو +خیلی عکس+۱۶,عکسهای بخشش یک اعدامی از مرگ حتمی +16 ...ادامه مطلب

  • عکس موجوداتی که دریا به ساحل اورده+16

  • اقیانوس ها پر از موجودات ناشناخته‌ ای هستند كه گاه به ساحل دریا آورده میشوند​ ​ ​ ​ به ادامه مطلب بروووو و نظر بده....... +عکس, ...ادامه مطلب

  • مواجه شدن با جن در یک راهروی تاریک+16

  • این داستان من نیست ولی واقعیت داره... مواجه شدن با جن در یک راهروی تاریک: من زیاد به داستان هایی که افراد درباره اجنه و روح و... تعریف می کنن اعتقاد ندارم اما اگه راستشو بخواید خودم یکبار با اونا مواجه شدم!داستان مربوط به حدود دو سال پیشه وقتی 19 سالم بودم توی یک آپارتمان 4 طبقه زندگی می کردیم که طبقه هم کف پارکینگ نداشت اما انتهاش یک راهروی تو در تو و تاریک بود که هشت تا انباری مربوط به واحدها اونجا قرار داشت. و لامپش هم معمولا سوخته بود. هرچند وقت یکبار از پول شارژ ساختمون یه لامپ واسه راهروی انباری ها می خریدن اما لامپ دو سه روز بیشتر دووم نمی آورد و سیاه میشد و می سوخت و ساکنین تقریبا عادت کرده بودند که هر وقت خواستند برن انباری از چراغ قوه گوشیشون استفاده کنن! به ادامه مطلب برووووو وااایییییی +۱۶,مواجه شدن با جن در یک راهروی تاریک: ...ادامه مطلب

  • چند تا داستان از ارواح+16

  •  چند تا داستان از ارواح+۱۶ وقتی صحبت از روح و عالم ارواح می‌شود به یاد داستان‌های ترسناكی می‌افتیم كه بعضی‌ها وقتی بعد از صرف شام دور هم جمع می‌شوند، برای یكدیگر تعریف می‌كنند. زمان تاثیرگذار این داستان‌ها به ویژه وقتی است كه به دور از هیاهوی شهر می‌خواهیم شبی را در چادر بگذرانیم یا در یك خانه قدیمی و مرموز كه درهای آن به هنگام باز و بسته شدن جیرجیر می‌كنند و باد زوزه‌كشان شیشه‌های پنجره‌ها را می‌لرزاند، شب را به صبح برسانیم. . ولی این داستان‌های ارواح تا چه حد صحت دارند؟ آیا اصلا برگرفته از حقیقت هستند یا تنها زاییده ذهن شیطنت‌آمیز كسانی است كه از تماشای چشمان پردلهره اطرافیان لذت می‌برند؟ در این جا قصد داریم برخی از این افسانه‌های كهن را تعریف كنیم:   به ادامه مطلب بروووووو+۱۶,ارواح كجا هستند؟ ...ادامه مطلب

  • داستان ترسناک جزیره+16

  • جزيره   جزيره ::::::::::: ماه به ميان آسمان دويده بود،صداي موج هاي آب طنين انداز فضاي سنگين ساحل شده بود. در گوشه اي از اسكله چند مرد ولگرد داخل پيت حلبي شكلي هيزم ريخته و آتش بپا كرده بودند و  با صداي بلند آواز محلي ميخواندند...جوزف خود را درميان كاپشنش پيچيده بود و نگران در ساحل پرسه ميزد......... به ادامه مطلب برووووووو++++۱۶,داستان ترسناک جزیره+16 ...ادامه مطلب

  • داستان ترسناک کابوس+16

  • داستان ترسناک كابوس +۱۶ ::::::::::::::::::::   روبروي ساختمان عظيم الجسه اي پسر جواني تيكه به ماشينش زده بود و  با فندك فلزي كه در دست داشت  سيگارش را روشن كرد...هنوز اولين پك  را درست و حسابي نزده بود كه رفيق با چهره اي بشاش از ساختمان بيرون زد  چشمكي به علامت موفقيت نثارش كرد...پسرك پك ناكامش را به پايان رساند   و سيگار روشن را داخل جوي روان آب انداخت و سريعا سوار ماشين شد...  احمد كه تازه از راه رسيده بود نفس نفس زنان در حاليكه روي صندلي جابجا ميشد  گفت: كلي اصرار كردم تا قبول كرد ، الكي نوشين رو بهونه كردم گفتم فرخ و نوشينم هستن  من تنها موندم اين وسط....فرخ سوييچ را جا زد و خندان گفت: اشكالي نداره تا دم شركتشون ميريم بد ميگيم كار پيش اومد نمياد...همان لحظه دختر جوان و شيك پوشي در عقب ماشين را باز كرد  و حاليكه لبخند آرامي روي لب داشت سلام كرد و نشست....... به ادامه مطلب برووووووو+۱۶,كابوس ...ادامه مطلب

  • داستان اون شب+16

  • داستان اون شب   اونشب ::::::::::::::::::: هنگام غروب بود ، خورشيد نارنجي رنگ سطح آبي دريا رو سرخگون كرده بود.. پيرمردي ريش سفيد به بدنه كهنه پيكان كرم رنگي تكيه زده دست در جيب ايستاده بود سيگار مچاله اي بيرون آورد و بروي لبش گنجاند و سپس به ضرب كبريت روشنش كرد. هنوز اولين پك رو نزده بود كه يك خانواده چهار نفره از راه رسيد و سوار ماشين شدند پيرمرد كه ميدانست نبايد آنها رو معطل كند پك عميقي به سيگارش زد و آنرا محكم زير پاهايش له كرد...و درحاليكه دود سفيد ممتدي از دهانش خارج ميكرد سوار ماشين شد ودر را با صداي گوشخراشي بست، از آيينه نگاهي به مسافران انداخت: يك زن و مرد ميانسال با دختري 13 يا 14 ساله و در جلو پسر جواني كه كنارش نشسته بود و مشغول تماشاي دريا شده بود. پيرمرد سوييچ رو چرخاند و با صدايي لرزان گفت: كجا ميرويد قربان؟ مرد ميانسال كه پدر خانواده بود كاغذي از جيبش بيرون آورد و بدست پيرمرد داد آن هم با نگاه كوتاهي به آن سري به علامت دريافتن آدرس تكان داد و حركت كرد...... برای خوندن داستان اون شب به ادامه مطلب بروووووووووو+۱۶,داستان اون شب ...ادامه مطلب

  • داستان جالب و کاملا واقعی+16

  •  حقیقته جن سلام۳ سال پیش بود مادر بزرگم شبانه در حال آبیاری باغ وسیع خود بود که میگفت پاسی از شب گذشته بود که جسم ناپیدا ولی به حرارت آتش با وی برخورد کرد و او را ده قدمی عقب تر راند وبه زمین پرت کرد وتمام بدن او کبود شد صبح آن روز قضیه را برای من و مادرم تعریف کرد منم از ترس نزدیک بود سکته کنم امسال پس از فوت او قضیه آن شب را برای نامزدم تعریف کردم و قه قهه زد وگفت اصلا شب بریم خونه مادر بزرگت وبهت ثابت کنم این حرفا مزخرفه منم برای لجبازی رفتم تا نیمه شب بیدار بودیم وخوابش گرفت چشممو بستم تا نگاهم به پنجره ای که به باغ ختم میشد نیفتد نیم ساعت بعد دیدم نامزدم انگار کسی جلوی دهنشو گرفته باشه تقلا میکنه جیغ زدم ترسیدمنزدیکش شم بسم الله گفتم ویاد دعای حضرت علی افتادم برای دفع جن ۳ مرتبه خوندمش و نامزدم مانند کسی که از غرق شدن نجاتش داده باشند خر خر میکرد دووییدم طرفش تمام دست هاش کبود بود وگفت بیا فقط فرار کنیم ازینجا و تا الان اون بلا چندین بار مجددا سرش اومده و با کلی دعا ودرمون اثراتش کم تر شده البته وقتایی آیت الکرسی میخونم براش این اتفاق نمیفته من واقعا معتقدم وجود داره حتی به تک تک اعضای فامیل ثابت کرده ام, داستان جالب و کاملا واقعی+16 ...ادامه مطلب

  • باور کنید این عکس واقعی است!!!!!نترس ها بیاید تو+16

  • باور کنید این عکس واقعی است!!!!!نترس ها بیاید تو       به نظر شما این چیه.................,باور کنید این عکس واقعی است!!!!!نترس ها بیاید تو ...ادامه مطلب

  • عکس هایی از یک اتاق ترسناک+16

  • اتاق ترسناک!!!         ننننننننننننننننظظظظظظر بدههههههههههههههههههه,اتاق ترسناک!!! ...ادامه مطلب

  • سری تصاویر و والپیپر های ترسناک و وحشتناک +16

  • در این پست از سایت،تصمیم گرفتیم یک سری تصاویر و والپیپر های ترسناک و وحشتناک با کیفیت و روزلیشن بالا رو برای شما علاقه مندان به عکس های ترسناک قرار دهیم که شما می توانید برای تصاویر زمینه و والپیپر گوشی موبایل خود از آن استفاده نمایید.امیدواریم از دیدن این تصاویر لذت ببرید.دیدن این عکس ها را به افرادی کمتر از ۱۸ سال توصیه نمی کنیم. برای دیدن عکس های وحشتناک به ادامه مطلب مراجعه نمایید,سری تصاویر و والپیپر های ترسناک و وحشتناک ...ادامه مطلب

  • داستان ترسناک کاملا واقعی+16

  • چند سال پیش دایی بابام مرد(خدا رحمتش کنه).دو روز بعدش زبون پسر عموی بابام بند اومد.بالاخره حرف زد و داستانو تعریف کرد:حدود ساعت 1 شب تو روستا(روستای خانوادگیمون که دایی بابام اونجا دفن شد)داشتم با ماشین میگشتم.از کنار قبرستون گذشتم ولی میبینه یه پیرزن چادر سیاهی داره سر قبر دایی بابام گریه میکنه.پیاده میشه اول فکر میکنه زندایی بابامه ولی مثل اون گریه نمیکنه!!خیلی میترسه.(پیرزنه داشت با سوز گریه میکرد)میره جلو.اون طوری که اون گفت قبل از این که پیرزنه صورتشو برگردونه غش کرده.فردا صبح عموی بابام بیهوش شدشو داخل قبرستون پیدا کرده.از همه ی زنای روستا پرسیدن ولی هیچکس از ماجرا خبر نداره.تو روستامو شایعه شده که روح مامان دایی بابام اومده سر قبرش!!!باور کنید راسته نظر بدید., ...ادامه مطلب

  • داستان جالب احضار جن+16

  • داستان جالب احضار جن   سوز سرد پاییزی باعث شده بود دانش آموزان دبیرستان دخترانه مهر به محض خوردن زنگ آخر با عجله کلاس ها راترک کنند و به سرعت از مدرسه خارج شوند که زودتر به خانه های گرمشان برسند.این مسئله باعث شده بود که رها و دوستانش زودتر بتوانند برنامه ای که نقشه اش را کشیده بودند اجرا کنند.قضیه از این قرار بود که از چندوقت قبل بچه ها در این فکر بودند که مکانی را پیداکنند تا بتوانند احضار روح کننند، اما چون مادر و پدر هیچکدامشان اجازه چنین کارری نمیدادند، به این فکر افتادند که یک روز پس از اینکه همه بچه ها مدرسه را ترک کردند، در یکی از کلاسها روح احضار کنند.موقعی که دبیرستان خالی شد، رها و چهار دوستش دور از چشم بابا صمد فراش پیر مدرسه خود را به یکی از کلاسهای انتهای حیاط رساندند. آنها که میدانستند بابا صمد هر روز بعد از تعطیل شدن کلاسها برای خرید از مدرسه بیرون میرود و یک ساعت بعد برمیگردد، به سرعت دست بکار شدند.رها این جمله را به زبان آورد: ای روح محترم... لطفن اگر اینجا هستی یه طوری حضورت را به ما اعلام کن...مرتبه دوم که رها این جمله را گفت، ناگهان ..... به ادامه مطلب برووووو+۱۶, ...ادامه مطلب

  • علی از ترس اجنه دیوانه شد +16

  • علی از ترس اجنه دیوانه شد در سالیان پیش حمام عمومی ای بود که کوچک وبزرگ از رفتن به آن در شب امتناع میکردند پدر بزرگم حکایت عجیبی را دیشب درباره جن تعریف کرد وگفت این حقیقتی بود که به تمام مردم محل وجود جن راثابت کرد .دوستی داشتم زیبا و رشید ونترس بیست ودو سال سن داشت که اتفاق وحشتناکی برایش افتاد که من خود را مقصر میدانم علی فقط از شب های حمام میترسید و حسن تصادفی باعث شد حمام دار شود .شبی علی ساعت ۹حمام را بست و.... به ادامه مطلب بروووو,علی از ترس اجنه دیوانه شد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها