علی از ترس اجنه دیوانه شد +16

در سالیان پیش حمام عمومی ای بود که کوچک وبزرگ از رفتن به آن در شب امتناع میکردند پدر بزرگم حکایت عجیبی را دیشب درباره جن تعریف کرد وگفت این حقیقتی بود که به تمام مردم محل وجود جن راثابت کرد .دوستی داشتم زیبا و رشید ونترس بیست ودو سال سن داشت که اتفاق وحشتناکی برایش افتاد که من خود را مقصر میدانم علی فقط از شب های حمام میترسید و حسن تصادفی باعث شد حمام دار شود .شبی علی ساعت ۹حمام را بست و با سب راهی خانه شد نیمه شب متوجه شد کوره حمام را روشن گذاشته بدنبالم آمد وگفت ایرج بیا با هم به گرم آبه برویم تا من کوره را خاموش کنم به او گفتم علی این را تمام محل میدانند که شب ها آن جا آل دارد وخطرناک است علی گفت تو نیا خودم میروم ایرج ناچار برای اینکه اتفاقی برای علی نیفتد با او هم گام شد ونزدیکی گرمابه بزرگ که رسیدند اسب ها شیهه های بلند کشیده اند واز جلو تر رفتن امتناع میکنند ایرج وعلی بناچار اسب ها را میبندند و به حمام میروند وقتی وارد حمام شدند هوایی را حس کردند وبشدت به خود لرزیدند ایرج میگفت هر چه به قسمت اصلی میرسیدند فضا بدتر میشد به طوری که بر روی پله ها تا شدم وگفتم علی اینجا جن دارد داخل نشویم وعلی دست ایرج را چسبید وگفت بیا مرد شجاع باش داخل گرماب شدند چشمشان به چیزی خورد که مو را بر بدن راست میکرد چند شبح سیاه که به سرعت محو شدند علی. واقعا ترسید ولی بسرعت بر خود مسلط شد ایرج گفت حالت سکته بهم دست داد وعلی گفت ایرج جان نترس وهم بوده که صدای شر شر آب را شنیده اند ،علی گفت: من تمام آب ها رابستم پس دیگر این چیست و به قسمت تاریک حمام رفت که هم آب را ببندد هم کوره را کم کند ایرج برای اینکه ترس را از خود دور کنند با صدای بلندی باعلی صحبت میکرد،علی کوره را کم کردی؟ ....آره برادر الان میروم و دوش را میبندم .ایرج گفت‌: راستی علی فردا اسب های جدید بخریم اینها پیر شده اند بعد نیز برویم خراک برایشان بخریم موافقی؟ ....علی با تو ام موافقی؟؟؟؟؟ ایرج خود را سراسیمه به علی رساند علی به نقطه ای مات شده بود وخون از صورتش میریخت ..علی علی برادرم چه شده ایرج به سختی علی را روی دوش گذاشت و از مکان دور شدند علی دیگر تکلمی نداشت مانند مسخ شده ها گاهی میگریست وگاهی تا حد مرگ میخندید وحتی چند بار هم قصد خفه کردن خود را داشت تا چند سال بعد خود رابه آتش کشید وکشت