برخورد با جن-واقعی+

ساخت وبلاگ
برخورد باجن (واقعی)
دوستان عزیز ، ازماجرائی که میخوام تعریف کنم شاید بیش از 40سال میگذره
ولی انگار همین دیروز بود که برام اتفاق افتاد ومن سعی میکنم حواشی آنرا
حذف کنم که کوتاهترشود .
درآنزمان عمه من باهمسروفرزندانش درشهررشت ودرخانه ای باحیاط خیلی
بزرگ زندگی میکردندوپدرمنهم که خیلی بخواهرش وابسته بود چندین بار در
سال ببهانه های مختلف مارابه رشت میبردوبه منهم خوش میگذشت زیرامن
باکوچکترین پسرعمه ام بااینکه هشت سال ازمن بزرگتربودخیلی دوست بودم
درروزی که آن اتفاق افتاد من حدودا" سیزده ساله بودم....................
به پدرم اطلاع داده شد که خواهرش دررشت بشدت بیماراست . همین خبر
برای رفتن کافی بود،بمحض ورود فهمیدید یم عمه فوت کرده . بهرحال همه
فامیل وحتی همسایگان بزای مراسم تدفین به قبرستان رفتندوبرای اینکه من
تنهانباشم خسروراهم نبردند.بااینکه مادرخسرو فوت کرده بود زیاد ناراحت
نبود،گفت بریم یه کمی تاب بخوریم....درحالتاب خوردن بودیم به هیچ چیزی
بجزتاب فکرنمیکردم که آن لحظه وحشتناک رسید...........
تاب جندین سال بودکه دراواخر حیاط وبین درختان سربفلک کشیده بسته
شده بود ، من روی تاب نشسته بودم وخسرو پشت سرمن روی تاب ایستاده
بود وباخم وراست کردن زانوهاش دور تاب رالحظه بلحظه بیشترمی کرد که
ناگهان موجودی مانندهیولادرست جلوی تاب ظاهرشد .نیمه برهنه بود بافد
حدود سه متر ، سینه های دراز و آویزانش راضربدری روی شانه هایش
بود ، چهره اش جروکیده وآنقدر زشت و کریه بودکه باعث وحشت می شد
وموهای وزکرده اش که بصورت زشتی روی صورتش بودتحمل نگاه کردن را
ازانسان سلب میکرد. خسرو که روی تاب ایستاده بود تردیدنکردوپائین پرید
وفرارکرد ولی منکه روی تاب نشسته بودم دربرگشت تاب من تانیم متری او
صدای فریاد خودم رانمی شنیدم.بااینکه اختیار خودم راازدست داده بودم
خودم راانداختم پائین وافتادم جلوی پاش ، بلافاصله درحالیکه بنظرم رسید
آن هیولادرحال لبخندزدن است ، من مثل حیوان یعنی چهاردست وپا ولی
بسمت عقب شروع بحرکت کردم که ازاو فاصله بگیرم.
مقداری که رفتم بزحمت بلندشدم چون زانوهام قدرت تحمل وزن مرا
نداشتند،بهرحال بسمت ساختمان ودرب کوچه میدویدم وپشت سرم را
جرات نمیکردم نگاه کنم . به ساختمان که رسیدم باتعجب اورا کناردیوار
دیدم که واقعا"ازارتفاع ساختمان بلندتربود.خسروهم ازکنار درب کوچه مدام
فریادمیزد که ازش فاصله بگیر بدو ..امامن کم آوردم ویکباره حس کردم که
شدیدا"نیازبه خواب دارم ودیگرچیزی نفهمیدم .
وقتی چشمم بازشد دیدم تمام فامیل ویک پزشک ویکنفر تزریقاتی که کنار
پایه سرم ایستاده بود دورم هستند وپدرم درحالیکه سعی میکرد ناراحتی خودشو پنهان کند گفت که همه اینها خیالات بود.خسرو تاحدودی تعریف
کرده . من خواستم بگم مگرامکان داره که دونفر همزمان یک تخیل را رویت
کنند ولی دیدم هیچ صدائی ازحنجره من خارج نمیشه . یکدفعه جا خوردم
پدرم چرا حرف نمیزنی ووقتی فهمید قدرت تکلم ندارم باگریه دویددنبال
دکتر که تازه خداحافظی کرده وزفته بود.وقتی برگشت ومجددا"معاینه ام
کرد گفت بهتراست هرچه زودتر دربیمارستان بستری شود.
باهمه تلاشهائی که شد من بمدت هفت ماه کاملا"لال والکن بودم وبعد
ازآنهم بتدریج وخیلی کند وبا لکنت حرف میزدم . دوسال تحصیلی راازدست
دادم بنابراین تصورمی کنم هرکسی هم بجای من بود بعداز اینهمه سال باز
همه چیز را بخاطر داشته باشد.همه آنچه خواندید واقعیت محض بود.خسرو
هم درایران است کهشاهدهمه چیزبود .............................
..
وب وحشت و ترس+18وحشتناک ترین سایت ایرانی.................
ما را در سایت وب وحشت و ترس+18وحشتناک ترین سایت ایرانی.............. دنبال می کنید

برچسب : برخورد با جن,واقعی, نویسنده : جن گیر nmtars بازدید : 289 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت: 6:59 PM