ملاقاتم باجن

ساخت وبلاگ
ملاقاتم باجن
وقتی 8ساله بودم هرروز غروب بااصرارمامان میرفتم ازخونه همسایه هابرای داداش کوچولوم شیرمحلی بگیرم یکی ازهمسایه هایی که میرفتم خونش شیر بگیرم خونش توی یه مسیری پرازباغ بود خونه اقا گاوه ببخشید خانم گاوه ته این کوچه پرباغ و تنها خونه این کوچه هم بود خودکوچه هم مرز بین دوتا باغ دوطرفش بود یکی ازین باغ ها همسایگی خونه ماو اون یکی هم پراز درختهای سر به فلک کشیده تبریز بودکه روزروشن مردم میترسیدن ازجلوش رد بشن هرچی به مامانم اصرارمیکردم من میترسم منونفرست فایده ای نداشت
6غروب پاییز که همه بچه ها کارتون میدیدن من به زور باید این راه پرهراس میرفتم
ازدرخونه بیرون اومدم ته کوچه رونگاه کردم دلم یه جوری شد این یه تیکه پرداستان بود چاره ای نبودراه افتادم ته کوچه ما کوچه دوقسمت میشدوفرعیه میرفت به کوچه همسایه
اینجاهای مسیر زیاد ترس نداشت چون ابادی بود جلوتررفتم از باغ اول ردشدمیه طرفش باغ و رودخونه وسمت دیگه دیوار بلند همسایه دیگه مون بودبعدش رسیدم به باغ درخت تبریزصاحبخونه مرده بودو خونشم خراب شده بود خرابه هاش جلوی کوچه ریخته بود داخل درختهارونگاه کردم هری دلم ریخت پاییندم دررسیدم زنگ زدمازدروازه تاخود خونه 200متره
کلی رفتم تا صاحبخونه منوببینه بفهمه کی هستم شیرو گرفتم همش10دقه شد ازدروازه اومدم بیروندیدم یه ادم خیلی قد بلندبالباس سرتاپاسفید اخوندی داخل ات اشغال هاو علفهای هرزتیغ دارکه به هم پیچیدن و به اصطلاح شمالیها (بور)چمبانمه زده نشسته انگارداشت یوگا تمرین میکرد هیچ ادمی نمیتونست اینکاروبکنه
درروبستم شاید به زور یکمتر باهم فاصله داشتیم
احساس کردم رنگم مث گچ سفید شد ولی هیچی نگفتم سرموانداختم پایینو اروم ازکنارش ردشدم
زیرچشمی نگاش کردم همونجورنشسته بود هیچ حرکتی نکرد پارچ شیرم دستم بود پاهام به زورراه میرفتنو بدنم بی حس بود
بااین حال خودمونباختم وقتی ازدراومدم بیرون حالت نشستنش رو به سمتخونه مابودنتونسم صورتشو ببیننم
بعدشم که سرم پایین بود باز نتونستم
وقتی ازش ردشدم باصدای بلند شروع کردم به قران خوندن و دوییدن
تابرسم خونه نصف شیر پارچ ریخته بودفرداو فرداهای دیگه هم رفتم ولی دیگه اونجاچیزی ندیدماما همیشه منتظرم که یه چیزی جلوم سبزشه
چندوقت پیش نذری بردم اونجا درختهاروقطع کردن به وحشتناکی قبل نیس ولی هنوز به دلم هراس میندازه
خونه یکی دیگه هم میرفتمبایه خونه دیگه وسط مزارع بود مسیرش روشنایی نداشت و تارکی محض بود باچراغ دستی میرفتم اونجا یهشب شیروگرفتم اومدم بیرون بلافاصله یکی درگوشم صدای قورباغه دراورد و من شروع کردم به دوییدن شایدما وسیله بازیشونیم و یادل و جرات مون امتحان میکنن
وب وحشت و ترس+18وحشتناک ترین سایت ایرانی.................
ما را در سایت وب وحشت و ترس+18وحشتناک ترین سایت ایرانی.............. دنبال می کنید

برچسب : ملاقاتم باجن , نویسنده : جن گیر nmtars بازدید : 296 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت: 7:48 PM